شمـع را خـامـوش کــردم طلعت روی تـو بـود
شمــع کـی خواهد هر آنکس ساکن کوی تو بود
از نظـر دوری ولـی ای مـاه مـن در هـر نظـــر
هــر کـه را کـردم نظـر دیدم نظر سوی تو بود
عهـد کـردم هـرکجـا بـاشی چـو گـل بـویت کنم
بــوی کـردم هـر گلـی دیـدم در او بـوی تو بود
مـــــاه را کـــردم نظـــاره تــا ببینــم روی تـــو
چــون هـلال مـاه نـو دیـدم چـو ابروی تو بود
تـــا گشــودم چشـــم دیـــدم بـــا کمنـدم بسته اند
در رگ و جـانـم کمنـد طــّره مــوی تــو بــود
مـن بـه رویت همچنان بلبل به گل خـو کرده ام
وای از این دل اینچنین مسحور جادوی تـو بود
همچنـان فـرهاد دل بـر کـوه و بستـان میـزنـم
بــرمشــام مـن شمیمـی گـر ز مینـوی تـو بود
خضـر دانـی در کجـا نـوشیـده آن آب حیات؟
حتـم دانـم روزگـاری بـر سـر جـوی تـو بـود
باش تا گویم چرا«سیمرغ»خندان است و شاد
چون که او هم والۀ رفتار نیکوی تو بود
#لقمانی_بهابادی_سیمرغ
3/4/1383 بهاباد
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.