گل نرگس کجایی تو

چرا جانم نمی آیی؟

گل نرگس کجایی تو

چرا جانم نمی آیی؟

گل نرگس کجایی تو

گذشت عمرم ز نیمه و نیامدی

طبقه بندی موضوعی

فایل کتاب «صعود چهل ساله»

دریافت فایل کتاب صعود چهل ساله

—————————

http://soada.ir/parvandeh

طاقتش را داری؟!

«دکتر محسن نوری» یکی از دوستان شهید بود که از دوران کودکی با او همراه بوده و خاطرات مشترکی با این شهید داشته است. او می‌گوید: «من در آن دوران، نزدیک‌ترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم.

یک‌بار، از احمد پرسیدم: «احمد، من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم، اما سؤالی از تو دارم. نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیر، شما این قدر رشد معنوی کردید، اما من… ». لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند، اما دوباره سؤالم را پرسیم. بعد از کلی اصرار، سرش را بالا آورد و گفت: «طاقتش را داری؟!»

با تعجب گفتم: «طاقت چی رو؟!»

گفت: «بنشین تا بهت بگم». نفس عمیقی کشید و گفت: «یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید. همه‌ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت: «احمدآقا، برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم». بعد، جایی رو نشان داد. گفت: «اون‌جا رودخانه است. برو اون‌جا، آب بیارم.

من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لابه‌لای بوته‌ها و درخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد، یک‌دفعه سرم را پایین انداختم و همان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد. نمی‌دانستم چه‌کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها، چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.

من همان‌جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا، کمکم کن. الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم. هیچ‌کس هم متوجه نمی‌شود، اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم». بعد، کتری خالی را از آن‌جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم.

بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم مشغول آتش درست کردن شدم. خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین‌طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت». من همین طور که اشک می‌ریختم، گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود، هنوز دگرگون بودم. همین‌طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم، خیلی با توجه گفتم: «یاالله! یا الله! …» به محض این که این عبارت را تکرار کردم، صدایی شنیدم. ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ‌ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح»؛ پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح. وقتی این صدا را شنیدم، ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم. دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید، به اطراف می‌رفتم. از همه‌ی ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!»

احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: «از آن موقع، کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!» احمد بلند شد و گفت: «این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند، چه مقامی پیش خدا دارد». بعد گفت: «تا زنده‌ام، برای کسی این ماجرا را تعریف نکن».[۱۳]

۱۳]  . برگرفته از عارفانه (زندگی و خاطرات شهید احمدعلی نیری)، 

گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صص ۲۸ و ۲۹ .








 نوع مطلب: سرگذشت




ای هستی بخش وجودم

نیایش صبحگاهی؛


پروردگار مهربانم💖

ای هستی بخش وجودم🌸

هرگز عشقی به این زیبایی را احساس نکرده بودم🌸

هرگز به کسی اینقدر اعتماد نداشتم که به تو دارم🌸

هرگز کسی اینقدر صبورانه با من همراه نشد که تو شدی🌸


ای هستی بخش زندگیم🌸

میدانم که در توانم نیست ذره ای از الطاف هرروزت را جبران کنم و تو چیزی نمی دهی تا بستانی تمام بخشندگی ات، تمام نعمتهایت و تمام محبتهایت از فضل و عشق تو به تک تک بندگانت است🌸


همه بنده هایت رو دوست داری و با وجود همه گناه ها، با همه ناسپاسی ها، با همه خطاها ذره ای از مهرت به بنده ای کم نمیشود🌸


عاشقت هستم زیرا لایق خالص ترین عشقی💕


پرستش ات می کنم زیرا لایق پرستشی همیشگی هستی🌸


به تو اعتماد می کنم زیرا قابل اعتماد تر از تو در جهانم وجود ندارد🌸


خدای مهربانم💕

اینکه دوستم داری و صدایم را میشنوی و برایم وقت می‌گذاری چقدر خوبست🌸


اینکه هرروز رابطه مان عاشقانه تر از قبل میشود چقدر خوبست🌸


اینکه لحظه ای مرا به حال خودم رها نمیکنی و هدایتگری مهربان چون تو را دارم چقدر حس خوبیست🌸


سپاسگزارم که پروردگار مهربانی چون تو را دارم💕


سپاسگزارم که خالق عشق هستی💕


سپاسگزارم که به من ارزش میدهی💕


روز بسیار زیبایست🌷

خدایا نعمتهایمان را سپاسگزاریم.


https://t.me/jazbplus/10964

ارتعاش عشق

 لازم نیست منتظر بمانید که تغییرات ظاهری در خود ایجاد کنید و سپس دوست داشتنی شوید زیرا این یک حس درونی است به نکات مثبت خود توجه کنید، در این لحظه چه ویژگی های مثبتی دارید که باعث افتخار شماست؟ چه نعمتهایی در درون شماست که آنها را دوست دارید؟ چه زیبایی هایی در صورت خود میبینید که در گذشته به آنها بی توجه بودید؟ توجه کردن به اینهاست که باعث میشود شما حس خوبی به خودتان داشته باشید، بابت اینهمه ویژگی عالی از خداوندتان تشکر کنید و رابطه تان را با خداوند زیباتر نمایید، وقتی شما رابطه خوبی با خودتان و خدایی که عاشق شماست برقرار میکنید کسی نیست که نتواند به شما عشق نورزد، کسی نمیتواند باعث ناراحتی شما شود زیرا شما سراسر ارتعاش عشق میشوید.بنابراین زمانیکه در روابطتان با مشکل مواجه می شوید نیازی به درگیری، ناراحتی و غصه خوردن نیست، ابتدا خودتان را به منطقه آرامش برسانید و با نماز خواندن، با نوشتن، با دوش گرفتن، با نیایش کردن، با نفس عمیق کشیدن به آرامش برسید و سپس در مورد نکات مثبت رابطه تان به احساس سپاسگزاری برسید تا رابطه به مرور بهبود یابد.

https://jazbplus.com


نوع مطلب : قانون جذب

تعصب کریم خان زند بر روی خرید کالای ایرانی

با وجود اهدای ظروف چینی از سوی نمایندگان انگلستان ، کریم خان زند از همان ظروف مسی ساخت داخل کشور برای خوردن غذا استفاده می‌کرد..

روزی یکی از بازرگانان به او گفت لایق خان، این گونه ظروف چینی است، نه ظروف مسی. کریم‌خان زندبا شنیدن این حرف بشقاب چینی را بر زمین زد و بشقاب تکه تکه شد. آن‌گاه بشقاب مس کاشان را خواست و بر زمین زد. بشقاب سالم ماند و کریم‌خان گفت: سلاح مردم ایران این است و باید با همین ظروف مسی آشنا و به ساخته‌های کشور خود خرسند باشند تا تهیدست و درویش نشوند.


در ماه های اول پس از انقلاب ، ابراهیم در هالی که کت و شلوار زیبایی می پو شید به محل کارش در شمال شهر می آمد

یک روز متوجه شدم که خیلی ناراحت است به سمتش رفتم و گفتم : داش ابرام چیزی شده؟ گفت چند وقته ی دختر بد حجاب تو این محله به من گبر داده و گفته تا تو رو بدست نیارم ولت نمی کنم. گفتم داش ابرام با این تیپ و قیافه ای که تو داری این اتفاق خیلی هم عجیب نیست!گفت یعنی چی؟ یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام این حرف رو زده ؟ گفتم شک نکن فردای آن روز ابراهیم با موهای تراشید ه وبا پیراهنی ژولیده سرکار آمد و حتی فردای آن روز با شلوار کردی و دمپایی..

  • برای دسترسی به دیگر خاطرات شهید ابراهیم هادی لطفا اینجا کلیک کنید

برای دانلود این کتاب فاخر با ذکر صلوات اینجا کلیک کنید

http://saralah-dez.ir

نحوه عملکرد قانون جذب