خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید، شاید پرده از چهره گشاید، شاید
دست افشان، پای کوبان میروم
بر در سلطان خوبان میروم
میروم بار دگر مستم کند بی پر و بی پا و بی دستم کند
میروم کز خویشتن بیرون شوم
پردهی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را بر که بسپارد زمام خویش را
درمصرع دوم زمام کنایه از اختیار است ولی استاد زمان خوانده اند
با همهی لحن خوش آواییام در به در کوچه تنهاییام
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر نغمهی تو از همه پر شورتر
کاش که این فاصله را کم کنی محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایهی ما میشدی
مایهی آسایهی ما میشدی
هر که به دیدار تو نایل شود یک شبه حلاّل مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامهی جان من است نامهی تو خط امان من است
ای نگهت خاستگه آفتاب بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم تَرم تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مدد کار ما کـی و کجا وعدهی دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطهی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه مشعر، کدام کنج منا
ز شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش
تاصبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را تـجلیخـانه پیغمبران را