گل نرگس کجایی تو

چرا جانم نمی آیی؟

گل نرگس کجایی تو

چرا جانم نمی آیی؟

گل نرگس کجایی تو

گذشت عمرم ز نیمه و نیامدی

طبقه بندی موضوعی

۶۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

قاسم سلیمانی نشان «ذوالفقار» را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد


 علی شیرازی نماینده ولی فقیه در نیروی قدس سپاه اهدای نشان «ذوالفقار» از دست 


فرماندهی معظم کل قوا حضرت امام خامنه ای را به سردار قاسم سلیمانی تبریک گفت.

مرخصی سفید امضا

شهید محمدرضا تورجی زاده به سادات فوق العاده احترام می گذاشت .


یکی از سادات گردان نقل می کرد:


«یک بار به سنگر فرماندهی رفتم.محمد نشسته بود.به احترام من از جا بلند شد.


گفتم:«یک مرخصی چند ساعته می خواهم تا به اهواز بروم.»


به دلایلی مخالفت کرد.اصرار کردم اما بی فایده بود در نهایت وقتی


 ناامید شدم گفتم:«باشد شکایت شما را می برم پیش مادرم.»


هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که پابرهنه به دنبالم دوید!


دستم را گرفت و گفت:«این چه حرفی بود که زدی؟!بیا این برگه ی مرخصی


 سفید امضا کردم هر چه قدر می خواهی بنویس.» 


تا به چهره اش نگاه کردم دیدم خیس از اشک است.


گفتم:«به خدا شوخی کردم منظوری نداشتم و...» اما محمد


 همچنان اصرار داشت که من حرفم را پس بگیرم! 


یک سال از این ماجرا گذشت ساعتی قبل از شهادت محمد بود.


با هم رفتیم تا به سنگر ها سر بزنیم گفت:


«آن حرف پارسال را پس گرفتی؟!» با تعجب گفتم:«چی؟»


گفت:«آن شکایت و...»


گفتم:«تو را به خدا چیزی نگو به خدا شوخی کردم.»


 ساعتی بعد وقتی در سنگر فرماندهی نشسته بود گلوله ی خمپاره به درون سنگر 


اصابت کرد.سریع به سمت سنگر دویدم.عجیب بود.


سه ترکش بزرگ خمپاره به او اصابت کرده بود.


یکی به پهلو یکی به بازو و دیگری به سر.


یک باره به یاد حرف سال قبل محمد افتادم.


او از شهادت خود این گونه گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که


 با رمز یا زهرا(س) باشد و من آن زمان فرمانده گردان یا زهرا(س) باشم.


مدتی بعد پیکر او تشیع شد و همان گونه که وصیت کرده بود


 سربند یا زهرا(س) به پیشانی او بستیم 


و در کنار دوستانش در گلستان شهدای اصفهان آرمید


https://eitaa.com/ashegan_karbla/1380

زیارات جامعه

-------------------

📡 چین خورشید دوم را می‌سازد


🔸 خورشید مصنوعی ساخت چین با حرارت 100 میلیون درجه، شش برابر گرمتر از هسته ستاره است.


🔸 تبدیل هیدروژن به انرژی سبز توسط خورشید دوم می‌تواند مشکل محیط زیست را حل کند.


🔸 امسال پروژه HL-2M Tokamak به اتمام می‌رسد و به عنوان راکتور هسته‌ای نسل جدید بکار گرفته می‌شود.



🖥 @iAPtel دنیای دیجیتال



نوع مطلب: علم و فن آوری

فایل کتاب «صعود چهل ساله»

دریافت فایل کتاب صعود چهل ساله

—————————

http://soada.ir/parvandeh

طاقتش را داری؟!

«دکتر محسن نوری» یکی از دوستان شهید بود که از دوران کودکی با او همراه بوده و خاطرات مشترکی با این شهید داشته است. او می‌گوید: «من در آن دوران، نزدیک‌ترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم.

یک‌بار، از احمد پرسیدم: «احمد، من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم، اما سؤالی از تو دارم. نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیر، شما این قدر رشد معنوی کردید، اما من… ». لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند، اما دوباره سؤالم را پرسیم. بعد از کلی اصرار، سرش را بالا آورد و گفت: «طاقتش را داری؟!»

با تعجب گفتم: «طاقت چی رو؟!»

گفت: «بنشین تا بهت بگم». نفس عمیقی کشید و گفت: «یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید. همه‌ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت: «احمدآقا، برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم». بعد، جایی رو نشان داد. گفت: «اون‌جا رودخانه است. برو اون‌جا، آب بیارم.

من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لابه‌لای بوته‌ها و درخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد، یک‌دفعه سرم را پایین انداختم و همان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد. نمی‌دانستم چه‌کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها، چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.

من همان‌جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا، کمکم کن. الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم. هیچ‌کس هم متوجه نمی‌شود، اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم». بعد، کتری خالی را از آن‌جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم.

بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم مشغول آتش درست کردن شدم. خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین‌طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت». من همین طور که اشک می‌ریختم، گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود، هنوز دگرگون بودم. همین‌طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم، خیلی با توجه گفتم: «یاالله! یا الله! …» به محض این که این عبارت را تکرار کردم، صدایی شنیدم. ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ‌ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح»؛ پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح. وقتی این صدا را شنیدم، ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم. دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید، به اطراف می‌رفتم. از همه‌ی ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!»

احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: «از آن موقع، کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!» احمد بلند شد و گفت: «این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند، چه مقامی پیش خدا دارد». بعد گفت: «تا زنده‌ام، برای کسی این ماجرا را تعریف نکن».[۱۳]

۱۳]  . برگرفته از عارفانه (زندگی و خاطرات شهید احمدعلی نیری)، 

گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صص ۲۸ و ۲۹ .








 نوع مطلب: سرگذشت