شمـع را خـامـوش کــردم طلعت روی تـو بـود
شمــع کـی خواهد هر آنکس ساکن کوی تو بود
از نظـر دوری ولـی ای مـاه مـن در هـر نظـــر
هــر کـه را کـردم نظـر دیدم نظر سوی تو بود
عهـد کـردم هـرکجـا بـاشی چـو گـل بـویت کنم
بــوی کـردم هـر گلـی دیـدم در او بـوی تو بود
مـــــاه را کـــردم نظـــاره تــا ببینــم روی تـــو
چــون هـلال مـاه نـو دیـدم چـو ابروی تو بود
تـــا گشــودم چشـــم دیـــدم بـــا کمنـدم بسته اند
در رگ و جـانـم کمنـد طــّره مــوی تــو بــود
مـن بـه رویت همچنان بلبل به گل خـو کرده ام
وای از این دل اینچنین مسحور جادوی تـو بود
همچنـان فـرهاد دل بـر کـوه و بستـان میـزنـم
بــرمشــام مـن شمیمـی گـر ز مینـوی تـو بود
خضـر دانـی در کجـا نـوشیـده آن آب حیات؟
حتـم دانـم روزگـاری بـر سـر جـوی تـو بـود
باش تا گویم چرا«سیمرغ»خندان است و شاد
چون که او هم والۀ رفتار نیکوی تو بود
#لقمانی_بهابادی_سیمرغ
3/4/1383 بهاباد
حجتالاسلام محمدی گلپایگانی با اشاره به برنامه دیدارهای رهبر معظم انقلاب با خانوادههای شهدا گفت: یکی از برنامههای ثابت حضرت آقا دیدار با خانوادههای شهداست. ایشان هفتهای چند بار بعد از نماز با خانواده شهدا ملاقات میکنند و گاهی بدون خبر قبلی به منزل برخی از خانوادههای شهدا میروند. ساعتهای نشست کنار خانواده شهدا را بهترین لحظات عمرشان میدانند، زیرا اهمیت کار شهید را میدانند. وظیفه دولتمردان هم این است که هر کجا هستند نسبت به خانواده شهدا بهدیده احترام نگاه کنند.
وی با ذکر روایتی از مادر دو شهید در دیدار با مقام معظم رهبری گفت: در یکی از دیدارها مادر شهید به حضرت آقا گفت "وقتی پسر دومم شهید شد، او را در عالم رؤیا دیدم، او به من گفت «ما تعدادی از شهدا در آسمان چهارم در خدمت حضرت عیسی مسیح(ع) هستیم و در روزی که امام زمان(عج) ظهور کند، به زمین خواهیم آمد و در خدمت حضرت صاحب الزمان(عج) خواهیم بود»".
https://eitaa.com/pelaknews/509
درسنگر نشسته بود که خمپاره ای بسویش می آید و او را زخمی می کند فرمانده به غلامرضا می گوید او را به عقب ببر و ... مادر صدها کیلومتر از او فاصله دارد دامادش را فرامی خواند زن عمو چه شده نمی دانم ولی اتّفاقی افتاده است باید خبری از او بگیری چشم ولی چند روزی طول می کشد خوب است به پسرخاله زنگ بزنیم پیگیر شود هنوز چند روزی از انتقال به بیمارستان پورسینای رشت نگذشته که پرستار صدایش می زند برو گوشی را بردار باتو کار دارد مادر صدایش راکه می شنود کمی آرام می گیرد ده روز می گذرد و او مرخّص می شود از راه که می رسد برایش گوسفندی قربانی می کنند و مادر خوابش را تعریف می کند پیراهن آبی به تن کرده بودی و ... فهمیدم زخمی شده ای خدا را شکر که زنده ای او می گوید اگر غلامرضا مرا به عقب نبرده بود معلوم نبود که زنده می ماندم خدایا این غلامرضای دوست داشتنی ما را هرکجاهست در پناه خودت محافظت بفرما